شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 11:20 صبح
شب رسید و باز ستاره
میگه تنهایی دوباره
رو حریر خلوت تو
هیچکسی پا نمیزاره
مث سایه رو تن شب
پرسه می زنم به هر جا
میام اونجا که تو باشی
اگه حتی ته دریا
خیلی وقته پر کشیدی
از حصار غربت من
بی کسی و هجرت تو
شده انگار قسمت من
تویی که واسم عزیزی
با غم من آشنایی
تویی که از جنس خورشید
یا خود ستاره هایی
بیا همراه قدیمی
دل من تنگه هنوزم
تا رسیدن سپیده
چشم به راه تو می دوزم
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]